وقتی بیدلیل نگرانیم چهکار کنیم؟ اضطراب از آن کلمههای قلمبهسلمبه ایست که حتما تو هم این طرف و آن طرف، زیاد آن را شنیدهای اما شاید معنیاش را ندانی. شاید توی سریالهای تلویزیونی وقتی یکی از افراد خانواده مریض شود دیگران بگویند اضطراب داریم یا معلمت چیزهایی در مورد اضطرابی به نام اضطراب امتحان گفته باشد. بعضی وقتها هم به جای اضطراب میگویند دلشوره و نگرانی. اما اضطراب واقعا چه جور حسی است؟ چطور باید بفهمیم مضطرب هستیم یا نه؟ و مهمتر آنکه چه کار کنیم که کمتر مضطرب شویم؟
برای اینکه بفهمی مضطرب هستی یا نه باید ببینی این نشانهها در تو وجود دارد یا نه؟
۱٫ دلهره و دستپاچگی. وقتی که ما مضطربیم هم همان احساس عجیب و غریب دلهره را داریم و هم نمیتوانیم کار خودمان را مثل همیشه درست انجام دهیم و به اصطلاح دست پاچهایم.
۲٫ تمرکز نداشتن. میدانی تمرکز یعنی چه؟ یعنی اینکه وقتی به یک چیزی فکر میکنیم بتوانیم حواسمان را جمع کنیم و تا تهش برویم. مثلا درسمان را تا آخر بخوانیم. اما وقتی مضطربیم تمرکز نداریم.
۳٫ نگرانی از افتادن یک اتفاق وحشتناک. وقتی که ما مضطربیم پشت سر هم به این فکر میکنیم که نکند اتفاق بدی بیفتد.
۴٫ تپش قلب و تند شدن تنفس. قلبمان هی تاپتاپ میزند و تندتند نفس میکشیم.
۵٫ کرختی. کرختی یعنی اینکه دست و پایمان انگار بیحسند و جان ندارند.
۶٫ عرق کردن. عرق کردن بدن و مخصوصا کف دست یکی از نشانههای دیگر اضطراب است.
۷٫ لرزش. وقتی مضطربیم دست و پایمان میلرزد.
۸٫ سفت شدن ماهیچهها. وقتی مضطربیم مثل وقتهایی که خیلی بدوبدو میکنیم و بعد یک جا مینشینیم انگار عضلاتمان گرفته است.
۹٫ بیقراری. وقتی مضطربیم هی این طرف و آن طرف میرویم ولی نمیدانیم چرا.
۱۰٫ سرگیجه. معلوم است دیگر یعنی سرمان گیج میرود و دنیا دور سرمان میچرخد.
خیلی وقتها اضطراب سراغ آدم میآید. قبل از امتحان، قبل از یک تعطیلات حسابی مثل تعطیلات عید، قبل از اسبابکشی، قبل از شروع سال تحصیلی تازه و قبل از هر چیز مهم دیگر. اما با اضطراب باید چهکار کنیم؟
اول از هر چیز باید بدانی که اضطراب، یک احساس طبیعی است و بعضی وقتها کمش لازم است. مثلا اگر تو اضطراب نداشته باشی کی میروی سراغ درسهای امتحان؟ اما اگر زیاد باشد همه چیز به هم میریزد.
کشیدن نفسهای عمیق باعث میشود بدن ما آرامتر شود. البته نفسهایی که آنقدر عمیق است که شکم آدم بالا و پایین میشود.
وقتی آدم مضطرب است هی پشت سر هم فکرهای وحشتناک میآیند سراغش. مثلا این فکر که «نکند نمرهی بدی بگیرم»، «نکند برای بابا اتفاق بدی بیفتد»، «نکند دوستم من را مسخره کند». به جای این فکرها حواست به اتفاقهایی که دارد میافتد باشد. درست مثل یک تماشاچی فیلم: الان معلم برگهها را میآورد، الان بابا توی راه است و دارد به خانه بر میگردد و … .
به جای نمرهی بد، به نمرهی خوب فکر کنید، به جای اتفاق بدی که فکر میکنید برای بابا یا مامان میافتد به اتفاقهای خوب دیگری که ممکن است بیفتد فکر کنید.
تو هم مثل همهی بچهها استاد تخیل کردن هستی. از این استعداد میتوانی برای از بین بردن اضطراب هم استفاده کنی. در مورد هر چیزی که برایت دلشورهآور است تخیل کن! مثلا تخیل کن که برای بچههای کلاس داری یک شعر را با صدای بلند میخوانی. اینطور میبینی که آن چیزها آنقدرها هم نگرانکننده نیستند.