گذشتهی زندگی هر کس به خودش مربوطه، کاملا قبول. ولی اینا چه ربطی داره به اینکه بگی: «دلم نمیخواد راجع به زندگی قبلیم حرف بزنم. بیا با هم به فرداهای روشن بنگریم.»؟ بعدشم نوک دماغ تو بدی بالا و سقفو نگاه کنی که یعنی «من دیگه رفتم رو سایلنت»؟
خیلی ببخشیدا، ولی بیخود! آخه گلپسر! دختر خوب! صحبت آیندهی زندگی یکی دیگه است. شده مث اون خونه قدیمیا که درِ طبقهی بالاش، از راهروی طبقهی پایینش میگذشت. نمیشه که بگی درو باز نمیکنم، خودت یه راهی پیدا کن برو بالا. خب طرف طفلک مث اسفند رو آتیش بالا پایین می پره که یه وقت بلای زندگیت قبلیت، تو زندگی جدیدت سرش نیاد؛ حق نداره بدونه چی شده از هم جدا شدین؟
شاید مثلا ازدواج قبلی برات زود بوده و حالا حس میکنی اینقدری بزرگ شدی که از پس یه زندگی تازه بربیای. خب اینو بگو… البته میدونیم درد اصلیت کجاس. بدبختی مال وقتیه که پای خودتم گیر باشه؛ مثلا خودت سر هر چیز الکی، قیامتی میکردی که بیا و ببین!
به نظرت بهعنوان یک انسان متشخص و یک شهروند متعهد، همسر احتمالی آیندهات نباید اینو بدونه؟ که بعدش باز ازت پرسوجو کنه ببینه نسبت به اون موقع عوض شدی یا نه و این دفعه اگه عصبانی بشی، اونو با چی میزنی؟
نظر شما چیست؟ ویدیوی مربوط به این راز را ببینید و نظرات خود را با ما در میان بگذارید:
محرمانه خانوادگی را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید: